در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    نمیدانم دقیقا چه روزی بود و داشتم کجا میرفتم! فقط می دانم همین چند روز پیش بود... در راه یکهو توجهم به خانومی جلب شد که داشت با صدایی تقریبا بلند با گوشیَش صحبت می کرد و از مردی که پشتِ خط بود میخواست که پولش را بدهد! هیچ چیز حرفش برایم جالب نبود... فقط آنجایی که گفت" من یک زن تنها..." غصه ام گرفت! مرد ها تا به حال این جمله را به کار برده اند؟ من یک مردِ تنها...! چرا باید زنانِ تنها انقدر بی پناهُ بی دفاع باشند! چرا تنهایی زنان انقدر غمگین است!؟ اصلا چرا من باید زن باشم؟   اضافه شد: بلافاصله بعد از نوشتن این پست به وبلاگ سایلنت جان رفتم و تا حدودی جوابم را گرفتم :) در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)...
    ما را در سایت در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :) دنبال می کنید

    برچسب : سوال احمقانه,سوالات احمقانه,سوال های احمقانه, نویسنده : thehella بازدید : 138 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 21:37

    شب بود ... مثلا ساعت های یازده اینها... گفت" نباش"... من فقط ماتم برد!چه میگفت؟ نباشم؟ _ آخر میدانید به قول آناگاوالدا،من آدم ماندنم،آدم نرفتنم _ اما این را هم گفته بودم که تا وقتی هستم که خودت بخواهی! او هم گفته بود همیشه بمان! حالا چه میگفت؟ میگفت نباش؟ من چه باید می گفتم؟ می گفتم خیلی خب! خدانگهدارت؟ گفتم نمی روم! گفت کاری نکن، که من جوری بروم که دیگر پیدایم نشود! خودت برو... ساعت یک شده بود و من همچنان شوکه فقط نگاه میکردم.... فکر میکردم... اصلا گریه نمی کردم.. اشک هایم خشک شده بود...خوابم برد... هی کابوس دیدم و از خواب پریدم! بویش را حس میکردم.. خودم هم باورم نمی شد در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)...
    ما را در سایت در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : thehella بازدید : 233 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 21:37